سلام پسر گلم.امروز 11 اذر 92 بابا مجبور شد برای خرید خونه به یه مسافرت چند روزه به کیش سفر کنه ولی قول داد زود زود برگرده اخه دیگه من روزای اخری که شما را نمیبینم دیگه قراره شما زود زود بیای بغلم و صدای نفسهاتا از نزدیک بشنوم .مامان برای این که تنها نباشه رفت خونه مامان پروین و قرار شد این چند روزه اونجا بمونه .دو سه روزی بود که با بابایی تلفنی صحبت میکردیم و بابا همش تاکید میکرد برای سلامتی شما و خودم پشت ماشین نشینم ،اما من بعضی وقتها شیطونی میکردم اما خیلی خیلی مراقب شما بودم. بابا گفت قراره من فردا شب برگردم و من خیلی خوشحال شدم چون میترسیدم یه موقع زود شما را به دنیا بیارم و بابا هم پیشمون نباشه اما بابا دیگه فردا شب پیشمونه.منم دیگه شب...